بلوچستان

فرهنگی هنری سیاسی اجتماعی

بلوچستان

فرهنگی هنری سیاسی اجتماعی

آمریکا: راننده بن لادن اتهام تروریسم را پذیرفت

زندانیان گوانتانامو

باراک اوباما نتوانسته است که به وعده بسته شدن بازداشتگاه گوانتانامو عمل کند

آمریکا می گوید، ابراهیم القوصی، از دستیاران ارشد اسامه بن لادن، در یک دادگاه نظامی در بازداشتگاه گوانتانامو، اتهام های همکاری با شبکه القاعده و حمایت مادی از تروریسم را پذیرفته است.

ابراهیم القوصی، ۵۰ سال سن دارد و اهل سودان است.

آمریکا متهم را آشپز و راننده شخصی اسامه بن لادن می داند و می گوید در سال ۲۰۰۱ میلادی در افغانستان، به فرار رهبر القاعده از دست نیروهای آمریکا کمک کرده بود.

ابراهیم القوصی هشت سال است که در بازداشتگاه گوانتانامو زندانیست.

مقام های آمریکا چهارشنبه (۷ ژوئیه) اعلام کردند که متهم در برابر یک قاضی نظامی اتهام های همکاری با القاعده و حمایت مادی ار تروریسم را پذیرفته است.

بر اساس گزارش ها، او حداکثر با مجازات حبس ابد روبروست.

انتظار می رود که مجازات وی در ماه اوت توسط هیات منصفه ای که اعضای آن را نظامیان آمریکایی تشکیل می دهند، اعلام شود.

باراک اوباما، رئیس جمهوری آمریکا، وعده داده بود که طی یک سال پس از ورود به کاخ سفید بازداشتگاه گوانتانامو را تعطیل کند.

اما مخالفت های کنگره آمریکا با انتقال حدود ۱۸۰ زندانی باقی مانده در این بازداشتگاه مانع از تحقق این وعده شده است.

نظرات 9 + ارسال نظر
ستار ملک رئیسی پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ب.ظ http://sarbazeytk.blogfa.com

سلام وقت شما به خیر و شادی
...ღ♥ღ
..ღ♥ღ
..ღღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ
...ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღ♥ღღ
.......................ღ♥ღ
...........ღ♥ღ...ღ♥ღ
...........ღ♥ღ
...........ღ♥ღ.........ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ..ღ♥ღ.......ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ......ღ♥ღ.....ღ♥ღ.....ღ♥ღ
...........ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ ......ღ♥ღ
...........ღ♥ღღ♥ღ♥ღ♥ღღ♥ღღ♥........ღ♥ღ
....................................................ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..........................@@..@@.............ღ♥ღ
..............................@@................ღ♥ღ

یه غزل هم تقدیم شما می کنم [گل]

لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران کب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت یار شیرین سخن نادره گفتار من است [گل]

ستار ملک رئیسی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 ق.ظ http://sarbazeytk.blogfa.com

سلام علیکم وقت شما به خیر و شادی با تصاویری از سر باز ایتک بروز هستم
وقت کردی سر بزن وب ما را منور کن
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
به شکوه و اعجاز هستی و جهان پیرامون خود نگاهی بیاندازید. همه جا را غرق در زیبایی خواهید دید. این زیبایی ها عشق درون شما را صدا می زنند و فرا می خوانند . شکوه و جلال جهان هستی را نظاره کنید و شکوه و جلال خود را به یاد آورید . هرگاه به خود اجازه دهید تا هستی و آفرینش را با تمامی شکوه و عظمت آن حقیقتا نظاره کنید، آن گاه به قطعیت اقتدار ، زیبایی و عشق و شور زندگی در خودتان پی خواهید برد زیرا شما نیز بخشی از همین شکوه و عظمت هستید. گویی آفریدگار هستی به شما می گوید : من تو را دوست دارم . من عاشق تو هستم . به همین دلیل این همه زیبایی ها را برای تو آفریده ام .

با سپاس فراوان عبدالستار [گل][گل][گل]http://sarbazeytk.blogfa.com

بلوچ خان سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:06 ب.ظ http://www.balochkhan.com

سلام
به وب سایت ما سری بزنید خوشحال می شویم

عزیزی جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.gadrooshia.blogsky.com

از این سری مطالب برام بسیار جذابند بسیار خوشحال شدم
بمن هم سر بزن برادر
در صورت صلاح دید لینک کنیم

ستار سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 ق.ظ http://www.sarbazeytj.blogfa.com


ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام علیکم صبح به خیر [گل]
پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل، آرامش را تصویر کند.

نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان در آسمان، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

اولی، تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه چپ دریاچه، خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرمی آماده است.

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود.

این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید. آنجا، در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است. بعد توضیح داد:

” آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت می شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود. این تنها معنای حقیقی آرامش است.”[گل]

ستار پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.sarbazeytk.blogfa.com

با سلام و درودی فراوان خسته نباشی روز عید مبعث مبارک باشد
انشالله جمعه خوبی داشته باشی برایت ارزوی موفقیت دارم
وقت کردی سر بزن وبلاک سرباز بروز شد ز

[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
[گل][گل]نصیحت حضرت مولانا :گشاده دست باش جاری باش کمک کن (مثل رود)
باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)اگر کسی اشتباه کرد آن را بپوشان (مثل شب)
وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)متواضع باش و کبر نداشته باش (مثل خاک)
بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا)اگر می خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آیینه)

**چهار چیز است که قابل بازیابی نیست سنگ پس از پرتاب شدن، سخن پس
از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپری شدن.

www.sarbazeytk.blogfa.com

شب تنهایی ستار پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 07:05 ب.ظ http://WWW.ABDOLSATARRAISI.BLOGFA.COM

سلام علیکم خسته نباشی هر کجا هستی برایت ارزوی سلامتی و شاد کامی خواهانم
با سباس فراوان ســــــــــــــــــــــــــــــتار
یه داستان هم تقدیم به شما

روزی دست پسر بچه ای که در خانه با گلدان کوچکی بازی می کرد، در آن گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند.
به ناچار پدرش را به کمک طلبید.
اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. پدر دیگر راضی شده بود به شکستن گلدان که تصادفا خیلی هم گرانقیمت بود، فکر کند. قبل از این کار به عنوان آخرین تلاش به پسرش گفت: دستت را باز کن، انگشت هایت را به هم بچسبان و آنها را مثل دست من جمع کن. آن وقت فکر می کنم دستت بیرون می آید.

پسر گفت: "می دانم اما نمی توانم این کار را بکنم."
پدر که از این جواب پسرش شگفت زده شده بود پرسید: "چرا نمی توانی؟" پسر گفت: "اگر این کار را بکنم سکه ای که در مشتم است، بیرون می افتد."
گاهی انسان در زندگی به بعضی چیزهای کم ارزش چنان اهمیت می دهد که ارزش دارایی های پرارزشمان را فراموش می کنیم abdolsatarraisi.blogfa.com

ستار جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://www.sarbazeytk.blogfa.com



سلام علیکم خسته نباشی انشالله که جمعه خوبی داشته باشی
برایت ارزوی موفقیت و شاد کامی خواهانم وبلاک سرباز ایتک بروز شد
وقت کردی سر بزن و یه داستان زیبا هم تقدیم به شما مهربان [گل]

روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله اش وارد یک مرکز تجاری میشوند.
پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ میشود که بشکل کشویی از هم جداشدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر میپرسد، این چیست ؟
پدر که تا بحالدر عمرش آسانسور ندیده میگوید پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیدم، ونمیدانم.
در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را میبینند که با صندلی چرخدارش به آندیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیواربراق از هم جدا شد ، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بستهشد، پدر و پسر ، هر دو چشمشان بشماره هائی بر بالای آسانسور افتاد که ازیک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا میکردند کهناگهان ، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، دراین وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله موطلایی بسیار زیبا و ظریف ، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.
پدر در حالی که نمیتوانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش
گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا!!!
www.sarbazeytk.blogfa.com

ستار جمعه 7 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ http://www.sarbazeytj.blogfa.com

با سلام و درودهای فراوان خسته نباشی
ماه مبارک رمضان را بر شما و خانواده محترم
تبریک عرض می کنم انشالله اوقات و فراغت خوشی داشته باشی وبلاک سرباز ایتک بروز شد با مطلبی جدید و عکسهای جدید وقت کردی سر بزن یه داستان هم تقدیم به شما
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
www.sarbazeytj.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد